نوشته اصلی توسط
Nastaran90
سلام به همه .
واقعا نمیدونم چی بگم دیگه
فقط امشب حالم خیلی بدتراز همیشه بود.
جوری ک بعداز این همه سختی بعداز سالها امشب اشکام در اومد دارم گریه میکنم . بالاخره گریه کردم .ب قولی کاسه صبرم دیگه سر اومد.
دلم داره میترکه . هرچی فکر کردم هیچ کس نداشتم ک بخوام باهاش حرف بزنم که بخواد ارومم کنه ...
تو تاپیکای قبلی راجب مشکلاتم با خانواده گفتم .
پس دیگه الان جاش نیست ک بزنم باز .
بارها ب خودکشی فکر کردم ! ولی نشد ! نتونستم !
بارها تلاش کردم خوب بشم ! ولی نشد .
من یه دخترم بدون هیچ پشتوانه و کمکی .
خسته شدم واسه هر چیز کوچیکی التماس خانوادم کنم ولی اخرشم با فهاشی جوابمو بدن!
هرچی میگذره احساس میکنم خیلییی افسرده تراز قبل دارم میشم !
با اینکه پشت کنکوری هستم . ولی هیچی از درسا حالیم نمیشه .
نمیتونم رو درسم تمرکز کنم . از اونبر هم دیگه زمانی ندارم !
خدایا من چکار کنم
چکار کنم دیگه طاقت این مدل زندگی کردنو ندارم
بخداااا هیچ کس نمیفهمه چقدر درد دارم . هیچ کس نمیفهمه چقد سخته زندانی بودن .
چقد سخته هیچ کسو نداشتن
ب هر دعا و راز و نیازی رو اوردم ولی جواب نگرفتم چرا هیچ کس منو دوست نداره!
چرا واقعا